براستی زندگی چنان زیباست که مردم می پندارند ؟

چه چیز زندگی زیباست ؟

تکرار آن ؟

لحظات خوش که به ندرت پیش میاد ؟

بودن در کنار یاری که هر لحظه امکان جدایی میدهی ؟

لحظات شوم تنهایی ؟

یا برفی که در زمستان روز سرد و دل تنگ تو را سرد تر میکند

یا اشک شیشه اتاق که دلش به حال تو سوخته

و یا بی وفایی و یا دل شکستن و ...

آیا زیبایی زندگی اینهایی هست که من هر روز تکرار آن را میبینم ؟

پس من خوشبخت ترین آدم هستم که فقط زیبایی ها را در کنار خود دارم...

تو را در حسرت یک قوی تنها تو را در بال و پر یک پرستوی شوریده تو را در بوسه ی پروانه ها و مغرب گیسوان فرشته هایی که هرگز زمین را ندیده اند می جویم.

چشمهایت جمهوری مهربانی و عشق است بگو من در کدام یک از خیابانهای آن زاده خواهم شد؟

من از تمامه کلمات دنیا فقط دو کلمه را می خواهم دوستت دارم را و دلم می خواهد شکوفه ها و کوهستانها گرد من جمع شوند و هزاران بار آن را با من تکرار کنند دوست دارم شب و شبنم آنقدر ادامه پیدا کنند تا قلب کوچکم آفتابی شود.

کاش می توانستم از درون یک تنگه شیشه ای با ماهی های قرمز برایت ترانه بخوانم دوست دارم نه بهشت باشد و نه دوزخ که بین من و تو فاصله اندازد دوست دارم هر روز تو را در نفس تازه ی خورشید و هر شب در سایه روشن ماه ببینم دمست دارم نیمه شبها با من به کوچه های اندوه بیایی و ببینی که چگونه کنار گلهای شمعدانی و بابونه ها نی می نوازم.

دروازه های آسمان را به من نشان بده و بگذار دستهایم در منظومه یشمسی جریان پیدا کند.

فانوسهای مهربانی ات را بر سر راه من بر افراز تا در بیشه های زشت و مه آلود گناه گم نشود.

مرا در گرد و غبار رویاهایم تنها رها مکن و پرنده ها و ابرها را از من مگیر و هنگامی که سوسنهای بی قرار در دود و بارون آواز می خوانند مرا به خانه ات ببر!

دوست دارم در زیباترین آسمان تو زندگی کنم و دوشنبه ها با رودخانه ها و رازیانه ها به گردش بروم.

سوگند به دریا و به موجی که هر دم به سوی تو بال می گشاید و شبها گاهی در جستجوی تو پوست تاریک شب را لمس می کنم و حتی از سنگها سراغت را میگیرم.

زندگی

 
زندگی داستانی است بی انتها
 
شعری است بی محتوا
 
بادکنکی است بدون هوا
 
طبلی است بی صدا
 
دردی است بی دوا
 
دو دنیا از هم جدا
 
قایق کو چکی است در دریا

حکایت کرده اند که .....

.....زنی می رفت ، مردی او را دید و دنبال او روان شد . زن پرسید که چرا پس من می آیی ؟ مرد گفت : برتو عاشق شده ام .

زن گفت : برمن چه عاشق شده ای ، خواهر من از من خوبتر است و از پس من می آید ، برو و بر او عاشق شو .

مرد از آنجا برگشت و زنی بدصورت دید ، بسیار ناخوش گردید و باز نزد زن رفت و گفت : چرا دروغ گفتی ؟ زن گفت : تو راست نگفتی .

اگر عاشق من بودی ، پیش دیگری چرا می رفتی ؟ مرد شرمنده شد و رفت .

 

و اما تو ....

میدانی دوستت دارم و دوست داشتنم بی منت است . توقع این را هم ندارم دوستم داشته باشی . ولی عزیز ! با ما به از این باش که با خلق جهانی .

فکر نمی کنم خواسته ام از تو زیاد باشد . خواسته من جواب چراهایی است که هنوز در ذهنم رژه می روند .

گفتی سر به روی شانه هایت بگذارم و برایت دعا کنم . من حقیر بنده گنهکاری بیش نیستم بنده ای که به رحمت خدایش ایمان آورده . در هر لحظه ام که به یاد خدا باشد برایت دعا می کنم.

 

نگارا جز تو دلداری ندارم
بجز تو در جهان یاری ندارم
بجز بازار وسواس تو در دل
به جان تو که بازاری ندارم
ز کردار تو چون نازارم ای دوست
که در حق تو کرداری ندارم
ترا یاری به هر غم غمخوری هست
غم من خور که غمخواری ندارم
 


گل و شکوفه همه هست و یار نیست چه سود
بت شکر لب من در کنار نیست چه سود
بهار آمد و هر گل که باید آن همه هست
گلی که می طلبم در بهار نیست چه سود


 

love

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست

بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست

گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن

گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست

پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف

تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست

گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت

جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست

رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت

بگذار بسوزد دل من مساله ای نیست 
                    

  

   نگویید که :خدایا مشکل بزرگی دارم

   بگویید که :ای مشکلات ! من خدای بزرگی دارم.

نظر از یادت نره


وقتی که کودک بودم به من گفتند همه را دوست بدار.

حالا که از میان همه به یک نفر دل بستم٬ می گویند فراموشش کن...


دختری به دوست پسر خود کفت:

من قشنگم.../گفت : نه

تو میخوای با من تا ابد باشی.../گفت: نه

پرسید:

اگه ترک کنم گریه میکنی ...

پسرگفت: نه

دختر ناراحت شد و گریه کنان خواست بره...

پسر دستش را گرفت و گفت:

تو قشنگ نیستی ...زیبا هستی...

با تو نمیخواهم تا ابد باشم...من نیاز دارم که با تو تا ابد باشم...

من گریه نمی کنم اگه ترکم کنی... من می میرم...

نظر از یاد نره

و قتی بارون چشات میگه وقت رفتنه وقت حکومت غمو ، حضور گریه منه سکوت گریه نگام ، هنوز به یاد شب عشقت تو قلب و دلم ،داغه و گرمه مث تب تو این سکوت بی صدا ، بازم دلم از تو رمید خسته و دل شکسته ام ، خالی ام از عشق و امید این گریه همیشگی ، مونده تو شبهای من تو این روزهای بی وفا ، عشق رو تو دادی یاد من


خدایا من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرشه

کبریای خود نداری

من چون تویی دارم و تو چون خود نداری

شعری که از دفتر دوست می خوانیم
برگ برگ نکنیم و به بادش ندهیم
لااقل لای کتاب دلمان بگذاریم
و شبی چند از آن بخوانیم وببوییم و معطر شویم.

وداع

فلک کوراست. دلم رنجور وویران است سخنها خفته در چشم نگاهم صد زبان دارد قدم لرزان روی کوچه می آیم
خدایا ترس من از چیست؟ عروس جشن امشب کیست؟ صدای شیخ می آید
عروس خانم وکیلم؟جوابم ده وکیلم؟
صدای آشنای بله می گویدو مردم یک صدا مبارکباد می گویند
آهای مردم شما هرگز نمی دانید 
عروسی را که سوی حجله می رانید 
که تا دیروز نگارم بود 
همین دیشب ذکر خیالم بود
     رفیقان بده باز آرید             مرا در غم خود تنها گذارید
 


اگه می تونستم تو دنیا یه چیز دیگه باشم٬
می خواستم اشک تو باشم...
که تو چشمات متولد بشم٬
روی گونه هات زندگی کنم
و
روی لب هات بمیرم...



نظراز یادتون نره