نگارا جز تو دلداری ندارم
بجز تو در جهان یاری ندارم
بجز بازار وسواس تو در دل
به جان تو که بازاری ندارم
ز کردار تو چون نازارم ای دوست
که در حق تو کرداری ندارم
ترا یاری به هر غم غمخوری هست
غم من خور که غمخواری ندارم
گل و شکوفه همه هست و یار نیست چه سود
بت شکر لب من در کنار نیست چه سود
بهار آمد و هر گل که باید آن همه هست
گلی که می طلبم در بهار نیست چه سود
وقتی که کودک بودم به من گفتند همه را دوست بدار.
حالا که از میان همه به یک نفر دل بستم٬ می گویند فراموشش کن...
دختری به دوست پسر خود کفت:
من قشنگم.../گفت : نه
تو میخوای با من تا ابد باشی.../گفت: نه
پرسید:
اگه ترک کنم گریه میکنی ...
پسرگفت: نه
دختر ناراحت شد و گریه کنان خواست بره...
پسر دستش را گرفت و گفت:
تو قشنگ نیستی ...زیبا هستی...
با تو نمیخواهم تا ابد باشم...من نیاز دارم که با تو تا ابد باشم...
من گریه نمی کنم اگه ترکم کنی... من می میرم...
نظر از یاد نره
خدایا من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرشه
کبریای خود نداری
من چون تویی دارم و تو چون خود نداری
اگه می تونستم تو دنیا یه چیز دیگه باشم٬
می خواستم اشک تو باشم...
که تو چشمات متولد بشم٬
روی گونه هات زندگی کنم
و
روی لب هات بمیرم...